کد مطلب:235182 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:325

شکست در برابر خورشید حقیقت
در آن شب، در حالی كه آسمان، باران سرشار خویش را فرومی بارید و مردم در خانه های خویش بر گرد كرسی ها حلقه زده بودند و از كرامات اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و منزلت آنان در جایگاه خداوند سخن می گفتند،... مأمون در دل مشغولی ها و دغدغه های فكری خود غوطه ور بود و به سرزنش تلخبار ابومهران گوش می داد كه می گفت:

- امیرالمؤمنین! در پناه خداوند باشی! از اینكه این شرافت فراگیر و افتخار عظیم را از خاندان عباسی به خاندان علی منتقل ساختی و لكه ی ننگی را در تاریخ خلفا به ثبت رساندی... تو بر خود و خاندانت ستم روا داشتی... تو این افسونگر فرزند افسونگر را به دربار آوردی! و در حالی كه فروخفته بود، نمایانش ساختی... پست بود و والایش نمودی و فراموش شده بود و پرآوازه اش گرداندی و خوار و ذلیل بود و او را رفعت بخشیدی... او به سبب باران فرود آمده در اثر دعایش، دنیا را شیفته و دلباخته ی خود ساخت... من بسیار بیمناكم كه این مرد حكومت را از فرزندان عباس به فرزندان علی منتقل سازد... بلكه بسیار واهمه دارم كه تداوم افسونگری او به نابودی نعمتت و چنگ زدن به مملكت تو منجر گردد... آیا كسی همچون تو این چنین بر



[ صفحه 194]



خود و املاكش جنایت روا می دارد؟ برای نخستین بار، مأمون صریح و رك بود و آنچه را در اعماق درونش موج می زد هویدا می ساخت: - ای پسر مهران! تو نمی دانی... این مرد پیش از این، از دید ما پنهان بود و همگان را به سوی خویش می خواند. ما می خواهیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا به فرمانروایی و خلافت ما زبان به اعتراف بگشاید و دلباختگانش اعتقاد پیدا كنند كه او مطابق با ادعای خویش نیست و امر حكومت تنها از آن ماست، نه از آن او. ترسیدیم كه اگر او را بدین حال رها سازیم، گریزگاهی بیابد و از جایی كه ما تاب ایستادگی در برابر آن را نداریم، بر ما وارد شود. - ولی رخدادها برخلاف ترسیمات تو جریان دارد؟ - درست است... ما در مورد او اشتباه كردیم و در اثر نقشه ی اشتباه خود، در آستانه ی نابودی قرار گرفتیم و سستی و اهمال در مورد او جایز نیست... مأمون مدتی سكوت كرد و سپس سخن خویش را از سر گرفت و گفت: - ولی نیازمندیم كه اندك اندك از شأن و منزلت او بكاهیم تا او را در پیشگاه توده های مردم، به گونه ای جلوه دهیم كه او شایسته ی این حكومت نیست. سپس در اندیشه ی گرفتار سخن و رنجاندن او باشیم. [1] .

مردمك های چشمانش گشوده شد و از آن ها برق كینه توزی و دسیسه چینی و حیله گری بیرون جهید.



[ صفحه 195]



- پس ای امیرمؤمنان! چه كار خواهی كرد؟ - سران فرقه ها و سردمداران ادیان را به سوی او جلب خواهم كرد. نقطه ی اتكای او و هوادارانش این است كه او داناترین مردم است. اگر من این نقطه ی اتكا را نابود سازم، این ادعا نقش بر آب خواهد شد و او از چشم مردم خواهد افتاد. و بركناری او از ولایتعهدی هموارتر از قبل خواهد شد!... چند روزی نمی گذرد كه عمران صابئی، جاثلیق، رأس الجالوت، هربذ اكبر، نسطاس رومی و حتی زندیقان گرد خواهند آمد و سخنورترین آنان را حاضر خواهم ساخت... من به فضل دستور داده ام آنان را در پیشگاه من گرد آورد. [2] .

در این هنگام بود كه ابن مهران دریافت كه مناظراتی كه در برخی شب نشینی ها صورت خواهد گرفت، اهدافی ترسیم شده در شب را از سوی خلیفه بر ضد ولیعهد خویش دربر خواهد داشت و او از این حقیقت غافل بود! روزها سپری گردید و روز موعود فرارسید. مأمون در حالی كه به مردانی خیره شده بود كه پیوند دینی یا عقیدتی میان آنان برقرار نبود و در سر هر یك افكاری پرورانده می شد كه به فكر دیگری هرگز خطور نمی كرد و هر یك جامه ای متفاوت از دیگری بر تن داشت... و تنها دست سرنوشت آنان را گرد هم آورده بود و تنها، توطئه آنان را به همراه خود آورده بود... و



[ صفحه 196]



برخی از آنان منادی حقیقت بودند و منادیان حقیقت چه اندكند... مأمون كوتاه و موجز گفت: - من شما را برای امر خیری گرد آورده ام، من تمایل دارم كه با پسرعموی مدنی خویش كه بر من وارد گردیده مناظره كنید. اگر می گویید زود است، فردا بیایید ولی هیچ یك از شما نباید از این كار سرپیچی كند... آنگاه به جوانی كه از مدینه تا مرو همراه امام بود رو كرد و گفت: - این خبر را به سرورت ابلاغ كن! امام به مرد عراقی ای كه او را می شناخت، فرمود: - ای نوفلی! تو عراقی هستی و عراقی تندخو و سختگیر نیست. پس چرا پسر عمویم، مشركان و متكلمان را بر ما گرد آورده است؟ نوفلی گفت: - جانم به قربانت! او می خواهد شما را امتحان كند... می خواهد از آنچه در چنته دارید آگاه شود. او این بنیان را بر پایه ای نااستوار بنا نهاده است. - قصد او از این كار چیست؟ - متكلمان و بدعت گذاران مخالف علما هستند و علما تنها منكران را انكار می كنند و متكلمان و مشركین نیز اهل انكار و تكذیب هستند. اگر بر آنان استدلال كنی خداوند یكی است، می گویند: یكتایی او را ثابت كن و اگر بگویی: محمد فرستاده ی خداست می گویند: رسالت او را ثابت كن. آنان، انسان را سردرگم می سازند و مغالطه می كنند... سرورم از آنان بپرهیز!



[ صفحه 197]



امام با قلبی مطمئن و پرصلابت به یارش پاسخ داد: - آیا تو واهمه داری كه حجت و دلیل ما را نقش بر آب سازند؟ - نه به خدا سوگند! من از این مسأله بر شما بیمناك نیستم. من امیدوارم كه به خواست خدا بر آنان چیره شوید. امام ساكت شد و در حالی كه روشنایی روز از پنجره به داخل اتاق انعكاس یافته بود فرمود: - ای نوفلی! آیا دوست داری بدانی مأمون كی پشیمان خواهد شد؟ نوفلی در حالی كه به چهره ی اندوهبار امام چشم دوخته بود، پاسخ داد: - كی؟ - هنگامی كه استدلال مرا بر اهل تورات با توراتشان، اهل انجیل با انجیلشان، اهل زبور با زبورشان، ستاره پرستان با زبان عبریشان، مجوسیان با زبان پارسیشان، اهل روم با زبان رومیشان و متكلمان هر یك با زبان خویش بشنود. فضل وارد شد و با احترام امام را مورد خطاب قرار داد: - جانم به فدایت! پسرعمویتان منتظر شماست... همگی جمع اند... تشریف می آورید؟ امام برخاست در حالی كه نوفلی به گام های امام می نگریست... سپس رو به آسمان كرد و از خداوند برای او طلب یاری نمود. مجلس مالامال از علما، صاحب نفوذان و علاوه بر سران ارتش، مردانی یهودی، نصرانی، ستاره پرست و زندیقانی بودند كه به هیچ آیینی معتقد



[ صفحه 198]



نبودند. همگی به نشانه ی احترام به امام برخاستند.. و رضا در جایگاه خویش نشست. همگی در حال ایستاده به او می نگریستند تا اینكه مأمون از آنان خواست كه بنشینند. آنان هم جلوس كردند. آنگاه خلیفه جاثلیق را مورد خطاب قرار داد و گفت: - ای جاثلیق! این پسر عمویم، علی بن موسی بن جعفر است... او از فرزندان فاطمه دختر پیامبر ما و فرزند علی بن ابی طالب (علیه السلام) است... دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره ای با او داشته باشی! جاثلیق برای اینكه برای گفتگو پایه ای مقبول بسازد، پاسخ داد: - ای امیرمؤمنان! من چگونه با كسی مناظره نمایم كه با كتابی استدلال می كند كه من منكر آن هستم و پیامبری كه من به او ایمان ندارم؟ امام فرمود: - ای نصرانی! اگر با انجیل شما با تو مناظره كنم، تو بدان معترف هستی؟ - چگونه نباشم؟! آری بدان اعتراف می كنم. - پس هرچه می خواهی سؤال كن. - نظر شما پیرامون نبوت عیسی و كتابش چیست؟ آیا چیزی از این دو را انكار می كنی؟ - من به عیسی و كتابش ایمان دارم و نسبت به آنچه كه به امت خویش بشارت داد و آنچه كه حواریون اعتراف داشتند، ولی منكر نبوت هر عیسوی هستم كه به نبوت محمد و كتابش معترف نیست و به امت خویش بشارت آن را نداده است.



[ صفحه 199]



جاثلیق گفت: - حكم با دو شاهد عادل نقض می شود، پس دو شاهد، غیر از هم كیشان خود بر نبوت محمد بیاور كه مسیحیت منكر آن نباشد و همین چیز را از دیگر هم كیشان ما درخواست كن. - اكنون حق را بازگو كردی. آیا از من فردی عادل و مورد وثوق مسیح بن مریم را قبول می كنی؟ - نام او را بگو؟ - نظر تو در مورد یوحنای دیلمی چیست؟ - او محبوب ترین مردم در نزد مسیح بود. - تو را سوگند می دهم آیا در انجیل نیامده است كه یوحنا گفت: مسیح از دینی عربی به من خبر داده و مرا بدان بشارت داده است و اینكه او پس از من خواهد آمد. حواریون را به این پیامبر بشارت ده تا به او ایمان بیاورند! جاثلیق در حالی كه در پاسخ صریح، تردید داشت گفت: - درست است، ولی یوحنا نام او را ذكر نكرده تا او را بشناسیم. - اگر از خود انجیل برای تو دلیل بیاورم چه؟ جاثلیق من من كرد و گفت: - دلیل محكم و استواری است! آنگاه امام رو به نسطاس رومی كه طبیب بود كرد و فرمود: - تو چقدر از سفر سوم انجیل را از بر هستی؟ نسطاس فروتنانه پاسخ داد:



[ صفحه 200]



- من دقیقا همه ی آن را از برم! - من بخشی از آن را برای تو می خوانم. «اگر ذكر محمد و اهل بیت و امت او آمده بود برای من گواهی ده». حاضران مجلس هنگامی كه امام آیاتی از انجیل را با زبان سریانی تلاوت كرد شوكه شدند. و چون خواندن این آیات به پایان رسید، امام جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: - چه می گویی؟ این سخن عیسی بن مریم است. اگر گفته ی انجیل را تكذیب می كنی، موسی و عیسی را تكذیب كرده ای و هرگاه این ذكر را انكار نمایی قتل تو واجب است، چرا كه تو به پروردگار، پیامبر و كتابت كفر ورزیده ای! جاثلیق سرش را به زیر افكند و به حالت تسلیم گفت: - من نمی توانم آن را انكار كنم. آنچه را كه گفتید در انجیل آمده است... من بدان اعتراف می كنم! امام رو به حاضران كرد و فرمود: - به اعتراف او گواه باشید! سپس جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: - ای جاثلیق! هر سؤالی داری بپرس! - به من بگویید تعداد حواریون چقدر بود و علمای انجیل چند نفر بودند؟ - این سؤال را از فرد آگاهی پرسیدی... حواریون دوازده مرد بودند و داناترین و با فضیلت ترین آنان لوقا بود و علمای مسیحی نیز سه تن بودند: یوحنای اكبر، یوحنای قرقیسیا و یوحنای دیلمی در زخار. او كسی است كه



[ صفحه 201]



از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت او یاد كرده و امت عیسی و بنی اسرائیل را به آمدن او بشارت داده است. امام ساكت شد، سپس لبخندی زد و فرمود: - به خداوند سوگند ما به عیسایی كه به محمد ایمان داشت، ایمان داریم و ضعف و كمی روزه و نماز او را انكار نمی كنیم... جاثلیق با حالتی متأثر فریاد كشید: - چه می گویی ای عالم اسلام! به خداوند سوگند تو دانش خویش را تباه ساختی و خود را ناتوان جلوه دادی، حال آنكه گمان می كردم تو داناترین مسلمانان هستی؟ امام با آرامش پاسخ داد: - چگونه این گونه نباشد؟ - برای اینكه شما می گویید: عیسی ضعیف بود و كم نماز و روزه به جای می آورد! در حالی كه عیسی روزی را افطار نكرد و شبی را نخوابید و در طول زندگی خویش، روزها روزه و شب ها شب زنده دار بود. اینجا بود كه امام لب به سخن گشود تا نیات مسیحیان را در مورد الوهیت حضرت مسیح نقش بر آب كند: - مسیح برای چه كسی روزه و نماز به جای آورد؟ پاسخ جاثلیق سكوت بود... سكوتی كه از شكست او در برابر منطق حقیقت پرده برداشت. سپس با حالت شكستگی گفت: - حق با شماست!



[ صفحه 202]



امام پرسید: - چرا مسیح بن مریم را پرستش می كنید و می گویید او پروردگار است؟ - برای اینكه او مردگان را زنده می كند و نابینایان و برص زدگان را شفا می بخشد. پس او پروردگاری شایسته ی ستایش است؟ - یسع نیز مین كارهای عیسی را انجام می داد... بر روی آب راه می رفت و مردگان را زنده می كرد و نابینایان و برص زدگان را شفا می داد. پس چرا او را پروردگار خویش قرار نمی دهید و چرا ابراهیم خلیل را كه پرندگان چهارگانه را زنده كرد و یا موسی را - پس از اینكه هفتاد نفر از قوم خویش را كه بر اثر صاعقه سوخته بودند، زنده كرد - خدای خویش نمی انگارید؟ جاثلیق ساكت شد. عقیده ی مسیحیان نمی توانست به این سؤالات پاسخی بدهد. شنیده شد كه جاثلیق می گفت: - سخن، سخن شماست و خداوندی جز الله نیست. آنگاه امام رو به رأس الجالوت نمود و فرمود: - تو را به آیاتی كه بر موسی بن عمران نازل شده است سوگند می دهم. آیا در تورات دیده ای كه نوشته شده است: هنگامی كه امت واپسین، پیروان قاطرسوار آمدند، آنان كه پروردگار را بسیار تسبیح می كنند... تسبیحی جدید در كلیساهایی جدید. بنی اسرائیل بایستی به آنان و حكومتشان بگروند تا دل هایشان آرامش یابد، چرا كه آنان شمشیرهایی در دست دارند كه با آن از دیگر امت های كافر در سرتاسر زمین انتقام می گیرند؟ رأس الجالوت غافلگیر شد و گفت:



[ صفحه 203]



- آری این مطلب را دیده ام. آنگاه امام رو به جاثلیق نمود و فرمود: - چقدر از كتاب اشعیای پیامبر آگاهی داری؟ - حرف به حرف آن را از برم! امام هر دو را مورد خطاب قرار داد و فرمود: - آیا می دانید كه این سخن گفته ی اوست كه: ای قوم! من الاغ سواری را دیدم كه جامه ای از نور بر تن داشت و قاطرسواری را دیدم كه همچون ماه پاره نورافشانی می كرد؟ هر دو سر خویش را به علامت تأیید تكان دادند: - آری این سخن را اشعیا گفته است! امام جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: - آیا از این گفته ی عیسی آگاهی داری كه می گوید: من به سوی پروردگار خویش و شما رهسپارم و «بارقلیطا» خواهد آمد... همان كسی كه به حق بر من گواهی خواهد داد. همان گونه كه من به وجود او گواهی دادم. او كسی است كه همه چیز را برای شما تفسیر خواهد كرد و او كسی است كه رسوایی های امت ها در دست اوست و ستون كفر را درهم می شكند. دیدگان جاثلیق از شدت تعجب گشوده شد: - آری می دانم! - آیا این مطلب در انجیل آمده است؟ جاثلیق با فروتنی مسیحیان پاسخ داد:



[ صفحه 204]



- آری! - ای جاثلیق! آیا می گویی هنگامی كه انجیل نخست را گم كردید، نزد چه كسی پیدا كردید؟ و چه كسی این انجیل را برای شما وضع كرد؟ - ما تنها آن را یك روز گم كردیم، تا اینكه آن را تازه و دست نخورده پیدا كردیم و یوحنا و متی آن را به من سپردند... - شناخت تو نسبت به سنت های انجیل و علمایش چه اندك است! اگر آن گونه كه گمان می كنید باشد، پس چرا در انجیل اختلاف دارید؟ و اگر اصل آن در دست شما بود، نبایستی در آن اختلافی وجود داشته باشد. ولی من علت آن را خواهم گفت... بدان كه هنگامی كه انجیل نخست گم شد، نصاری بر گرد علمای خویش جمع شدند و گفتند: عیسی بن مریم كشته شد و انجیل را گم كردیم و شما علما چه دارید؟ لوقا، مرقانوس، یوحنا و متی به آنان گفتند: ما انجیل را در سینه داریم و باب به باب آن را بر شما عرضه خواهیم كرد. پس نگران نباشید و كلیساها را خالی نكنید كه ما باب به باب آن را بر شما خواهیم خواند تا تمامی انجیل را گردآوری نماییم. لوقا، مرقانوس، یوحنا و متی این انجیل را برای شما وضع كردند و این چهار نفر نخستین شاگردان عیسی بودند. آیا این مطلب را می دانستی؟ جاثلیق با احترام پاسخ داد: - من این مطلب را نمی دانستم... قلب من به حقیقت تو گواهی می دهد...



[ صفحه 205]



شما بر فهم من افزودید! آنگاه امام رو به مأمون شگفت زده كرد و فرمود: - بر او گواه باشید. و سپس صداهایی از جای جای مجلس به هوا برخاست: - آری گواهی می دهیم. آنگاه امام، جاثلیق را مورد خطاب قرار داد: - به حق پسر و مادرش، آیا می دانی كه متی در مورد تبار عیسی گفت: او مسیح، فرزند داوود، فرزند ابراهیم است و مرقانوس گفته است: «او كلمه ی خداوندی است كه در جسم انسانی حلول كرده و به صورت انسان درآمده است!» و لوقا گفته است كه: «عیسی و مادرش دو انسان از گوشت و خون بودند كه روح القدس در آن دو رخنه كرد.» سپس تو می گویی در مورد گواهی عیسی بر خود كه من حقیقت را به شما می گویم... كسی به آسمان صعود نمی كند مگر كسی كه از آن فرود آمده است، و مگر مرد قاطرسوار، خاتم پیامبران، كه به آسمان صعود و از آن فرود یافته است. نظر تو در این مورد چیست؟ - من به تمامی گفته هایتان معترفم. تمامی این ها در انجیل آمده است. - در مورد شهادت لوقا، مرقانوس و متی پیرامون عیسی و نسبت های ناروای آنان به عیسی چه می گویی؟ - به خداوند سوگند به عیسی دروغ بسته اند!



[ صفحه 206]



امام رو به حاضران كرد و فرمود: - آیا او آنان را مبرا نساخته بود و نگفته بود كه آنان علمای انجیل هستند و سخنشان حق است؟! جاثلیق در حالی كه خود را از عرصه ی كشمكش فكری كنار می كشید، گفت: - ای دانای مسلمانان! دوست دارم مرا از این افراد معاف بداری. - پس هر سؤالی داری بپرس. - دیگران بایستی از شما سؤال كنند. به خداوند سوگند، گمان نمی كنم در میان علمای مسلمان همانندی داشته باشید! سپس جاثلیق سر به زیر افكند و به زمین چشم دوخت و فریادها به هوا برخاست كه: - الله اكبر، لا اله الا الله. مأمون به چهره ی امام كه بر فراز پیشانیش دانه های عرق همچون قطرات ژاله می درخشید، خیره شد. امام رو به رأس الجالوت، رهبر اقلیت یهودی، كرد و فرمود: - تو سؤال می كنی یا من سؤال كنم؟ - من سؤال می كنم و هیچ حجت و دلیلی را به جز از تورات یا زبور داوود نمی پذیرم. - تو هیچ دلیلی به جز گفته های تورات و زبور از من قبول نكن. - از كجا نبوت محمد (صلی الله علیه و آله) را ثابت می كنی؟



[ صفحه 207]



- موسی بن عمران و داوود - جانشین خداوند بر روی زمین - به نبوت او گواهی داده اند. - موسی بن عمران در مورد او چه گفته است؟ - بنی اسرائیل را سفارش كرد و سپس به آنان گفت: به زودی پیامبری به سوی شما خواهد آمد. او را تصدیق نمایید و به فرمانش گوش دهید. - من دلیلی از تورات می خواهم. - امام هم شروع به خواندن فرازی از تورات كرد: «نور از جانب طور سینا آمد و از جانب كوه ساعیر برای مردم نورافشانی كرد و از كوه فاران بر ما نمایان گردید.» - آری این فراز در تورات آمده است، ولی تفسیر آن چیست؟ كسی كه علم كتاب را در سینه داشت گفت: - من به تو خبر می دهم... این سخن كه می گوید: «نور از جانب طور سینا آمد»، وحی الهی بود كه در طور سینا بر موسی فرود آمد و این فراز كه می گوید: «از جانب كوه ساعیر بر مردم نورافشانی كرد»، همان كوهی است كه خداوند عزوجل درون آن بر عیسی بن مریم وحی فرمود. و این سخن كه می گوید: «و از جانب كوه فاران بر ما نمایان گردید»، كوهی از كوه های مكه است كه از مكه تا آنجا یك یا دو روز فاصله است. و شعیب نبی در تورات می گوید: من دو سوار را دیدم كه زمین برای آن دو، نورافشانی می كرد. یكی سوار بر الاغ و دیگری سوار بر شتر. الاغ سوار و شترسوار چه كسانی هستند؟



[ صفحه 208]



- حقیقتا این مطلب در تورات آمده، ولی تفسیر آن را نمی دانم؟! - الاغ سوار عیسی بود و شترسوار محمد (صلی الله علیه و آله). آیا این مطلب را در تورات انكار می كنی؟ - نه آن را انكار نمی كنم. - حبقوق پیامبر را می شناسی؟ - آری او را می شناسم. - او می گوید و كتاب شما بدان گواه است كه: خداوند بیان را از كوه فاران فرود آورد و آسمان ها از تسبیح احمد و امتش آكنده شد و سپاهیان خویش را در دریا همچون خشكی بر دوش می كشد و پس از ویرانی بیت المقدس كتاب جدیدی برای ما خواهد آورد». آیا این مطلب را می دانی و بدان ایمان داری؟ - آری. - آیا داوود در زبور خویش، كه تو آن را می خوانی، نگفته است كه: «پروردگارا! اقامه كننده ی سنت خویش را پیش از دوران فترت مبعوث كن» آیا پیامبری را می شناسی كه پس از دوران فترت سنتی الهی را اقامه كرد؟ - این سخن داوود است و ما آن را انكار نمی كنیم. ولی منظور از او عیسی است كه دوران فترت را پیش رو داشت؟! - تو جاهلی! عیسی موافق سنت تورات بود تا اینكه خداوند او را به سوی آسمان عروج داد و در انجیل نیز آمده است: «من فرزند آن زن پاك سیرت رهسپار هستم و پس از من «فارقلیطا» خواهد آمد. او كسی است كه حافظ



[ صفحه 209]



پیوندهاست و همه چیز را برای شما تفسیر می كند و همچون من كه به آمدنش گواهی می دهم، او نیز به وجود من گواهی می دهد. من برای شما نمونه آوردم و او با تفسیر و تأویل مطلب خویش را ارائه می كند.» آیا این مطلب را در انجیل دیده ای؟ - آری. - از تو راجع به پیامبرتان، موسی بن عمران سؤالی دارم... دلیل تو بر نبوت او چیست؟ - نشانه هایی را آورد كه كسی تاكنون نیاورده است. - مثلا چه چیزی؟ - مانند شكافتن دریا و تبدیل شدن عصای او به اژدهایی شتابان و زدن به سنگ و جاری شدن چشمه هایی از آن و خارج كردن دست نورانی خویش از گریبان برای بینندگان... - تو در مورد حجت بودن این نشانه ها بر پیامبری او درست گفتی. ای رأس الجالوت! پس چه چیزی تو را از اقرار به پیامبری عیسی بن مریم كه مردگان را زنده می كرد و برص زدگان را شفا می داد و از گل، پرنده می آفرید و در آن می دمید و به اذن خداوند به پرنده تبدیل می شد، بازمی دارد؟ آن یهودی با حیله گری پاسخ داد: - گفته اند كه چنین می كرده است و ما او را مشاهده نكرده ایم. - آیا تو نشانه ها و معجزات موسی را دیده و مشاهده كرده ای؟



[ صفحه 210]



- اخبار به حد تواتر بر وجود آن دلالت دارند. - معجزات عیسی نیز چنین است... و اخبار متواتری در مورد او آمده است. موسی را تصدیق می كنی و به عیسی ایمان نمی آوری؟ یهودی ساكت شد. امام سخن خویش را از سر گرفت: - نبوت محمد و آنچه را كه آورد چنین بود كه: او یتیم و مستمند بود و نزد هیچ آموزگاری درس نیاموخته بود، سپس قرآنی را آورد كه قصص و داستان های پیامبران و اخبار آنان در آن وجود داشت. یهودی گفت: - در نزد ما اخبار عیسی و محمد، صحیح نیست و جایز نیست به آنان اقرار نماییم. - آیا این امت هایی كه به آمدن آن دو شهادت داده اند، از روی باطل شهادت داده اند؟ كسی كه بیمار دل بود، ساكت شد و در برابر این منطق پرخروش و فیاض نیز «هربذ» رهبر اقلیت مجوسیان دم فروبست. ولی عمران صابئی (ستاره پرست)، همچنان سردرگم و حیران شاهد حوادث بود و شكست و ناكامی افكار قدیمی را در برابر اسلام می دید. او دوست نداشت وارد صحنه ی كارزار افكار شود. پس چه چیزی تصمیم او را تغییر داد؟



[ صفحه 211]




[1] عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 170.

[2] حياه الامام الرضا، ج 1، ص 135.